ماه آخر انتظار
دیگه زیاد نمونده تا روی ناز دخترمو ببینم ولی زمان خیلی کند میگذره، فشار و اضطراب و نگرانی منم روز به روز بیشتر میشه، ترس از زایمان، سلامتی کامل دخترم، مسئولیتایه مادرانه بعد از تولد و ... . ایشاا... که از پس همشون به خوبی بربیام. الانا دیگه خیلی سنگین شدم و تمام حرکتامو به سختی انجام میدم از نشستن و برخاستن گرفته تا خوابیدن و غذا خوردن و حتی حرف زدن که نفسم هی کم میاد. ولی همشون به دیدن روی نازت می ارزه. خواب شبم خیلی سخت و بد شده و هی بیدار میشم. دیگه الان خیلی یزرگ شدی ماشاا... که همه جای دلم حست میکنم. انقدی که به معده ام هی فشار میاد و بعد هرچیزی که میخورم سریع معدم درد میگیره و ترش میکنم. خلاصه به گفته همه و تجربه خودم دارم سخت ترین لحظ...
نویسنده :
roghaye va kamran
16:56