یسنا جونمیسنا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

dokhtare naz

دندون دخترنازم

عسلم 21 فروردین یه دندون ناز درآوردی. البته انقد تب  کردی و درد کشدی که کلی لاغر شدی،هنوز خیلی کوچولو هستش نمیشه عکس گرفت ازش
14 ارديبهشت 1394

یسنا تئاترمیره

عسلم واسه اولین بار رفت تئاتر، البته انقد اونجا سروصدا میکردی که هی من و بابایی نوبتی میومدیم بیرون، نفهمیدیم داستان چی شد    از بس شیطونی کرده بودی که برگشتنی تویه ایستگاه مترو رویه گردن بابایی خوابت برد ...
14 ارديبهشت 1394

سینه خیزو چهاردست وپا رفتن نازگلم

عسلم یک ماهی سینه خیز رفتی و بعد شروع به چهاردست وپا رفتن کردی که الان دیگه نمیشه بهت اعتماد کرد و یجا و یه لحظه تنهات گذاشت. انقدر شیطون شدی که نگو باید هی دنبالت بدوییم این وضع غذا خوردنمونه... ...
14 ارديبهشت 1394

عید 94

اولین عیدی که حضور داشتی در کنارمون. دختر نازم شیرینی عید امسالمون با حضور قشنگت امسال برامون چند برابر شد، خدایا شکرت عید امسال با دایی مهدی و زندایی فرزانه رفتیم رشت و بقولی گیلان گردی. کلی خوش گذشت. البته بارونم بود که گاهی اذیتمون میکرد. بعدشم رفتیم پلام و پیش بابابزرگا. چن تاعکس از عید میذارم دیلمان قلعه رودخان ماسوله ابری سیزده بدر پلام بهار 94 سرخه حصار ...
14 ارديبهشت 1394

نشستن عسلم

دختر گلم من و بابایی از شش ماهگی شروع کردیم به نشوندنت تا یاد بگیری و رسما از عید94 تونستی تقریبا بشینی، البته گاهی چپه میشدی. نمیدونی چقد شیطون شدی که...   اینجا تازه نشستنو یاد گرفته بودی هی شیطونی میکردی چپه میشدی ...
14 ارديبهشت 1394

خواب دخترنازم

عسلم از 13 بهمن ماه قبل و در حین خواب غلط میزنی، انقد نازی وقتی خوابی. البته قبلا هم این پهلو اون پهلو میشدیا ولی نه به این شدت. شب اولی که اینجوری خوابیدی کلی خندیدم خیلی باحال بودخیلیییییییییییی.
18 بهمن 1393

انگشت به دهن

عسلم یکی دوهفته ایی بود هی تلاش میکردی انگشت شصت پاتو بذاری دهنت. اولش پاچه شلوارتو میگرفتی میکشیدی ولی پات به دهنت نمیرسید. از 9 بهمن 93 بالاخره تونستی انگشت پاتو بذاری دهنت کلی باهاش مشغول میشی. خیلی نازه.   ...
12 بهمن 1393

امتحانا پررررر

دختر گلم بالاخره امتحانایه مامانی تموم شد و یه نفس راحتی میکشم، یک هفته قبل از امتحانا عزیز اومد خونمون و از تو مراقبت میکرد تا من درسامو بخونم. بعد از امتحانم هم روز 23 دی با بابابزرگ و عزیز رفتیم قزوین و 3 دی برگشتیم خونه. قزوین خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو که کلی هم وسیله گرفتی از بابابزرگینا. ایندفه بابابزرگ برات روروک گرفت و عزیز هم یه سارافون خوشکل. هنوز نمی تونی تو روروک خوب بشینی ولی اولین باری که توش نشستی کلی ذوق کردی، ما هم بیشتر از تو.         ...
7 بهمن 1393

حرف مادرانه...

  دخترکم همیشه سعی کن بهترین باشی و در زندگی به هر چیزی که میخوای برسی و برای بدست آوردنش حداکثر تلاشتو بکن. واقعا این جمله های بالا رو در زندگیت به کار بگیر . اگه همه ما آدما این جمله هارو بکار میگرفتیم زندگی خیلی راحت تر از این چیزی بود که حالا هست و خیلی از دلخوری ها  کم میشد. مخصوصا جمله سومش. همیشه بهترین باش و بیشترین تلاش هاتو برای رسیدن به آرزو هات بکار بگیر. خواستن توانستن است. ...
24 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به dokhtare naz می باشد