انتظار
از امروز تا تولد کسی که از الان فک میکنم تمام زندگیه من و باباشه، تمام امید ما به آینده و تمام آرزوهایه ما حدودا دو ماه و اندی روز مونده. من 16 دی ماه 92 متوجه یه مهمون عزیز تویه دلم شدم، خیلی هیجان زده شدم ولی از طرفی هم خیلی نگران و مضطرب، آخه میترسیدم که نکنه الان وقتش نباشه و ما آمادگی مادر و پدر شدن نداشته باشیم. ته دلم خیلی خوشحال بودم و نگران. دقیقا موقع فرجه های امتحانات ترم دوم ارشد بود. اصلا دیگه حواسم جمع نبود همش به فکر فرشته تویه دلم بودم. زمانی که جواب آزمایشم آماده شد بابایی سرکار بود دلم طاقت نیاورد تا بیاد خونه زنگیدم بهشو از وجود عسلم باخبرش کردم. خیلی خوشحال شد. با هزار مکافات بالاخره امتحاناتمو دادم و دیگه با خیال راحت میرفتم تو رویاهای باتو. 24 فروردین ماه بود که متوجه شدیم میوه زندگیمون یه دختره. خیلی خوشحال شدیم. و بی نهایت منتظر روز تولدتیم... .
اینم دوتا عکس از دختر خوابالویه ما که 24 فروردین گرفته