یسنا جونمیسنا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

dokhtare naz

خندیدن دخترکم

فدای خنده هایه ذخترگلم بشم که یه خنده کوچولوش تموم خستگی هامونو در میکنه، خدایا شکرت شکرت بخاطر  هدیه ایی که بهمون دادی واقعا عاجزیم از تشکرکردن برایه این نعمتی که بهمون هدیه کردی. بهترین احساسات رو با دخترمون داریم. واقعا عاشقتیم دخترکم. خیلی ناز میخندی عسلم، جدیدا هم داری صداهای مختلف درمیاری، البته وقتی شارژ باشیا. یه عکس از خنده ی نازت میزارم ولی جدیدا تا گوشی دستمون میگیریم که ازت عکس بگیریم سریع به گوشی خیره میشی. خدایا ممنوووووووووووووووووووووووووووووووون       ...
21 آبان 1393

به پهلو شدن یسنا جووووووووووووونم

ای جووووونم عسلم، 4 آبان خودت اولین بار به پهلو شدی اونم زمانی که خواب بودی، فدات بشم. احساس میکنم تو قشنگترین و ناااااازترین دختری هستی که دیدم. دقیقا احساس بابایی هم همینه. جونمونم میدیم واست عسلکم. بوووووووووووووووووس
8 آبان 1393

یسنا خانووووم دانشمند

فدات بشم که از امتحانایه ترم دوم مامانی ،باهام میومدی دانشگاه. اینم عکس 25 مهر ماه هستش که تو ماشین با بابا منتظر من بودین تا بیام. البته همش میخوایم جلو دانشگاه ازت عکس بگیریم که یا خوابیدی نمیشه یا خسته ایی و اعصاب نداری. 93/07/25 93/07/18 93/08/2   دختر دانشمندددددددددددددددددم 93/08/15 ...
3 آبان 1393

واکسن دو ماهگی

قربونت برم عسلکم که حالا دوماهه شدی، چه زود گذشت. چند روزی هست که باهات بازی کنیم میخندی. فدای خنده هایه نازت بشم که دل من و بابایی رو آب میکنه. امروز واکسن دوماهگیتو زدی. قربونت بشم انقد گریه کردی تا خوابت برد. واکسن دو ماهگی دو تا آمپول بود با یه قطره ، که آمپولا رو روی ران پاهایه کوچولوت زدن. من دلم نمیومد نگهت دارم یکی دیگه نگهت داشت تا واکسنتو زدن. خداکنه اذیتت نکنه.الانم خوابی،اینم عکسش... عاشقتممممممممممممممممممم. بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
3 آبان 1393

اولین مسافرت های یسنا جون

اولین سفری که با یسنا جون رفتیم به فیروزکوه بود، 27 شهریور با بابایی رفتیم دانشگاه ، واسه کاری که من با استادم داشتم. اولین سفر 3 نفره مون بود. شب 27 شهریور رفتیم خونه دایی میثم قزوین. آخه دایی رفته بود شمال زندایی مژگان تنها بود و ما آخر شب رفتیم قزوین و صبحش عازم شمال شدیم. رفتیم خونه بابابزرگا، بعدشم 2 مهر هم با بابابزرگ رفتیم خونه خاله رامسر،اینجا دیگه بابایی نبود. در چند روز چند تا استانو رفتی عسلم و حسابی اذیت شدی. آخه همش تو راه بودی و تازه شم شمال هوا خیلی سرد بود مجبور بودیم لباسایه زیادی تنت کنیم. ولی حسابی خوش گذشت.
13 مهر 1393

حالت های مختلف از یسنا جونم

اینجا عسلم رو شیکمش خوابیده دست میخوره.   اینجام تازه ازحموم اومده           اینجام تازه بیدار شده عسلم   اصلا کسی دستبندمو دید ؟؟؟؟؟   اینجام تو ماشین بابابزرگه در حال برگشت از شمال(منجیل) ...
13 مهر 1393

یسنا تموم زندگیم

وقتی داری پیچ و تاپ میخوری و به خودت می پیچی دستات رو میکنی تو موهات و همونجا مشت میکنی و موهاتو میکشی و گریه میکنی انقد با حال میشه . عسسسسلم. اینم عکسش... ...
8 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به dokhtare naz می باشد